Rrraaszzzz
https://s33.picofile.com/file/8483100726/raz_m3013.jpg
ddddd12
از چادر مقر اطلاعات عملیات در جنگل امقر در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی با یک دستگاه جیپ دم غروب حرکت کردیم به طرف تپه رملی های بعد از جنگل به طرف دشمن . چند کیلومتری
با جیپ آمدیم چیپ را گذاشتیم زیر یک درخت انبوه که کاملا" استتار باشد
هوا داشت تاریک می شد مقداری راه آمدیم رسیدیم به رمل حرکت در رمل مقداری مشکل است برای اینکه راحتر حرکت کنیم پوتینها را از پا در آوردیم از رملها عبور کردیم هوا کاملا" تاریک شده بود وقتی از رمل رد شدیم پوتین را پا کردیم خار خاشاک کمی پاها را اذیت کرده بود ولی قابل تحمل بود. وقتی از منطقه رمل عبور کردیم یک بار دیگر وسا یل مان را چک کردیم .اسلحه ، دروبین ، قطب نما ، ساعت، تسبیح برای قدم شمار، کروکی کالک کوچک منطقه ، نردبان برای عبور
از کانال ، قمقمه آب وسایر وسایل .بعد از وارسی وسایل نماز مغرب واعشا خواندیم مهتاب بود در نور ماه کاملا، همه چیز نمایان بود بایست طوری برنامه ریزی
می شد وقتی به نزدیک سنگرهای عراقی میرسیدیم تاریکی مطلق باشد تا بتوانیم شناسایی خوبی داشته باشیم . شش نفر بودیم عاصی زاده ، محسن رضایی نیروی قدر اطلاعات عملیات که بعدها شهید شد ، اکبری ، حسن واحدیان و حسینی پور و کارگر. بعد از خواندن نماز با فاصله حرکت کردیم به طرف خط عراقی با احتیاط حرکت کردیم محسن رضایی جلو عاصی پشت سرش بعد اکبری ،بعد من ، بعد حسینی پور، بعد هم
کارگر چند کیلومتری به حرکت خود
ادامه دادیم عاصی زاده به کار گر گفت شما اینجاه بمان با وسا یلهای اضافه پیشش باش . ولی ماها ادامه دادیم
تا رسیدیم به نزدیکیهای سنگر
حفره روباهیهای عراقی حدودا، ۱۵۰۰ متر مانده بود به سنگرهای کمین حفره روباهیها . عاصی گفت حسینی پور همین جا بمانند به عنوان تامین. مختصر گودی طبیعی شیار مانند بود . او همانجا ماند ما ها به حرکت خود ادامه دادیم وبه جلو میرفتیم .برنامه ریزی شده بود .جوری
به جلو برویم که مابین سنگرهای حفره روباهی عراقی باشد. تا بتوانیم خود را
به پشت کانال برسانیم حالا دیگر مهتاب تمام شده بود. یواش یواش وبا احتیاط ۴نفری به جلو میرفتیم. تاریکی ظلمات .چشم با زور همدیگر را می دید .حالا دیگر
ادامه مطلب ...
-----------------
راوی : مهدی واحدیان اردکانی
به یاد شهید حسین فتاحیان
یادمه حسین به علیرضا پور بافرانی که یکی از طلاب اهل بافران نایین بود و با برادرش غلامرضا ودیگر هم شهری اش احمدرضا مفتاح هم حجره بودند می گفت :بافرانا چرا این قد می خندی ؟ از خنده خسته نمشی ؟ چون علیرضا بافران به صرف یک کلمه حرف زدن می خندید وکمتر طلبه خنده رویی مثل او دیده بودیم به همین خاطر حسین به علیرضا بافرانی می گفت اقه خنده مکنی خسته نمشی.علیرضا باز می خندید ومی گفت: نه حسین خسه نمشم البته با لهجه بافرانی وبه سبک اردکانی ها .مگفت نه خسه نمشم
-----------------
https://s32.picofile.com/file/8482120100/1028hf.jpg
-----------------
https://s32.picofile.com/file/8482120118/1027raz.jpg
------------------
https://s32.picofile.com/file/8482120134/1026raz.jpg
--------------------
https://s32.picofile.com/file/8482120150/1025raz.jpg
===================
------------------
https://s32.picofile.com/file/8482119992/1029raz.jpg
----------------
به ترتیب ایستاده از بالا 1- شیخ علی اسلامی 2- شهید علی موتاب .
ردیف دوم از سمت راست
1- احمدرضا مفتاح
2- مرحوم آشیخ علی بهجتی 3- شیخ غلامرضا پوربافرانی
4- سید احمد طباطبایی
5- شیخ جلیل مردادی
6- شیخ رضا جعفری .نشسته از سمت راست 1- شهید حسین فتاحیان
2- شیخ علیرضا پور بافرانی 3- شهید حسین کارگران
==================